-
خونه خدا
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 22:14
میگن خونه خدا یه جایی وسط یه صحرای دوره یه بنای نه خیلی کوچیک و نه خیلی بزرگ که یه پارچه بزرگ مشکی روشو پوشونده میگن جاییه که اگه یه بار بری ، دلت میخواد باز هم بری جایی که پر از ارامش و معنویته . . اما من میگم خونه خدا یه جایی همین نزدیکی هاست یه بنای نه خیلی کوچیک ، نه خیلی بزرگ، اما با یه عالمه نورو گرما یه جایی پر...
-
دعای مادر
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 15:38
با خدا حرف میزنی ... دردو دل می کنی... دعا می کنی... توبه میکنی ... احساس میکنی سبک شدی ... پاک شدی ... یه حس عالی اره ... حس فوقا لعاده ایه ... ولی . وقتی مادرت برات دعا میکنه ... اشک میریزه... ساعتها سر سجاده میشینه و فقط درباره تو با خداش حرف میزنه وقتی از خونه خارج میشی و زیر لب دعا میخونه وقتی کار اشتباهی در حقش...
-
قدرشونو بدون
شنبه 21 آبانماه سال 1390 23:44
یه نگاه به دستات بنداز ، به بند بند انگشتات .. روی اجسام اطرافت دست بکش،قدرت دارن...زیبایی دارن ... لمس میکنی.. حس میکنی...اون بیرون یه عده حسرت همین حس رو میکشن یه نگاه به پاهات بنداز ... بلند و کشیده محکم روی زمینن تورو بالا میکشن بهت زیبایی میدن یه عده اینارو حس نمیکنن تو اینه یه نگاه به خودت بنداز به چشمایی که...
-
دلم میخواد...
شنبه 14 آبانماه سال 1390 23:48
میدونی متین دلم برای یه چیزایی تنگ شده دلم هوس چیزایی رو کرده که تا حالا تجربه داشتنشو نداشتم فقط من اینطوری نیستم تقریبا هم نسلای من همه اینطورن . . دلم میخواد برای یه بارم که شده وسط خیابون با صدای بلند از ته دلم بخندم... بدون اینکه کسی برگرده نگاهم کنه و سر تاسف تکون بده دلم میخواد یه بارم که شده وقتی میخوام برم...
-
دیگه رفته...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 18:58
تا دو تا خیابون بالاتر و پایین تر از مسجد ترافیک بود من نگران تو تاکسی کیفمو در اوردم تا پول بدم راننده با غر گفت اه چه ترافیکیه! چه خبره مگه؟! و من فقط سرمو انداختم پایین تا خیس شدن چشمامو نبینه جلوی در مسجد مردای سیاه پوش ایستاده بودن بینشون کسایی رو دیدم که سالها بود ازشون خبر نداشتم... همبازیهای بچگیم ... دلم...
-
اون روزی که دیگه نیست...
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 22:54
اگر یه مدت طولانی دوستتو نبینی اگه حتی ترکت کنه اگه حتی روزگار بینتون فاصله بندازه حتی اگه بگه قهر قهر تا روز قیامت باز میدونی یه جایی روی همین کره زمین زیر سقف همین اسمون یه جایی دور یا نزدیک داره نفس میکشه ... . . اون روزی که بفهمی از نفس افتاده و دیگه روی زمین نیست تازه میفهمی همین که بود کافی بود...
-
اخرش که چی!؟
شنبه 7 آبانماه سال 1390 20:40
داری بی خیال و سرخوش روزاتو میگذرونی یه روز خوب ... یه روز بد انرژی صرف میکنی تلاش میکنی میجنگی تا جلو بری... پیشرفت کنی ... تا زندگی کنی ... اما یکی از این روزا ، تلفنت زنگ میزنه... ترس همیشگی...دلت هرّی میریزه... خبر بد... میفهمی یکی از دوستات تو تصادف فوت کرده... فقط ۲۲سالش بود ... هنوز زندگی نکرده بود هنوز به...
-
بعضی وقتا...
جمعه 6 آبانماه سال 1390 23:43
بعضی وقتا چشمات قرمز میشن و شروع میکنن به سوزش... ولی از غبار هوا نیست بعضی وقتا وقتی دهنتو باز میکنی تا چیزی بگی صدایی شنیده نمیشه...به خاطر سرو صدای اطراف نیست بعضی وقتا چیزی راه گلوتو میبنده ونفس کشیدنتو سخت میکنه.. ولی چیزی تو گلوت نیست .. هیچکس هم گلوتو فشار نمیده . . اما حتی وقتی اون چیزی که راه گلوتو بسته...
-
یکی از بهترین خوابای دنیا...
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 20:03
یکی از بهترین خوابهای دنیا اینکه وقتی اخر روز از سرکار برمیگردی خونه تو اتوبوس سرتو تکیه بدی و بخوابی یکی از بهترین خوابا اینکه وقتی یه دل سیر گریه کردی مامانت بغلت کنه و همونجا خوابت ببره یکی از بهترین خوابای دنیا اینکه ظهر تابستون بعد ِ ناهار زیر باد کولر بخوابی یکی از بهترین خوابای دنیا اینکه شب امتحان سرتو بذاری...
-
حریم
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 01:36
متینم ...مادرم حریم ادما براشون مقدسه دایره نامرئی که دور تا دورشون کشیدن و یه علامت ورود ممنوع روش زدن جایی که کمتر کسی اجازه داره راه پیدا کنه ... تازه همونا هم اجازه دسترسی به همه جاشو ندارن این حریم میتونه فیزیکی باشه ، میتونه ذهنی و روحی باشه در هر صورتی هیچ وقت سعی نکن بی اجازه واردش بشی نذار احساس امنیتو سکونی...
-
وقتی دستاش دورته...
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 10:49
وقتی دستاش دورته... وقتی اروم تو بغلش جا میگیری وقتی گرمای وجودشو حس میکنی . . دیگه هیچی نمیشنوی جز صدای ضربان قلبش که داره اروم اما بی وقفه میزنه اون لحظه حتی اگر بدترین چیزا تو ذهنت باشه .. اگر بغض تنهایی داره خفه ت میکنه حتی اگه از شدت ترس بدنت میلرزه...فقط کافیه محکمتر بغلت کنه و لباشو به پیشونیت بچسبونه کافیه...
-
دنیایی که سخت نیست
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 23:45
یه روزایی میشه که ارزو میکنی کاش بزرگ نمیشدی به لحظه هایی میرسی که ارزو میکنی که ای کاش برای یک لحظه م که شده میتونستی برگردی به دنیای بی دغدغه کودکی دنیایی که هیچوقت دلت نمیلرزه نگران نیستی بغض خفه ت نمیکنه لازم نیست از غرورت محافظت کنی هیچ وقت مجبور نیستی انتخاب کنی هیچ چیزی پیچیده نیست میتونی با صدای بلند گریه کنی...
-
ظاهرا شبیه
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 17:30
یه مسیر، یه قطار ، یه کوپه ، با شیش تا مسافر همه با ظاهرایی شبیه هم با روسری و مانتو یکی با چادر ، یکی بی چادر یکی با ارایش ، یکی بی ارایش یکی جونتر و یکی مسنتر... با یه سلام ِکوتاه شروع میشه ... تا فهمیدن داستان زندگی تک تکشون متوجه میشی که بعضیاشون چه داستانهای تلخی دارن یکیشون دنبال ابرو ی از دست رفته ... اب ریخته...
-
هورااااا
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 11:46
سلام پسر گلم خیلی خوشحاااااااااااااااااااااااالم دیروز نتیجه کنکور ارشد رو دادن منم قبول شددددددددددددم دانشگاه تهراااااااان نمیدونم زمان شما چطور دانشگاهیه ، اما زمان ما از خوباشه برام آرزوی موفقیت کن
-
مبادا!!!!
شنبه 29 مردادماه سال 1390 23:49
متینم... مادرم... عزیزم ...پسرم مبادا ... مبادا روزی بخوای حرمت دختری رو زیر پا بذاری مبادا بخوای خواسته یا ناخواسته ظرف بلور دختری رو لب پر یا لکه دار کنی مبادا به دل دختری ترس و دلهره راه بدی مبادا روزی با نگاه ناپاکی احساس امنیت رو از دختری سلب کنی مبادا بخوای برا قدرت نمایی صداتو بلند کنی مبادا غریزت این اجازه رو...
-
فرق میکنه...
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 16:27
فرق میکنه.. همه چیش فرق میکنه حداقل با چیزایی که تاحالا دیدم خیلی فرق میکنه حتی خوبیهاو بدیهاش... با همه خوبی ها و بدیها فرق داره هرچی فکر میکنم ، هرچی بیشتر پیش میرم ، بیشتر به تفاوتهاش میرسم یه سرو گردن بالاتر اینه که دلمو به درد میاره... میدونی متین خیلی وقتا همه چی چه خوب چه بد ختم میشه به ... پایان غم انگیز...
-
گاهی بدم نیست
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 15:46
قبل از اینکه از آخرین پله ساختمون بیای پایین و وارد کوچه بشی، هدفونتو درمیاریو میذاری تو گوشت اهنگ مورد علاقتو میذاریو صداشو بلند میکنی دیگه هیچی نمیشنوی جز اون چیزی که دوست داری اینطوری خودتو از دنیای اطرافت جدا میکنی و وارد دنیای خودت میشی بدون اینکه کوچیکترین رابطه ای با ادمایی که از کنارت رد میشن داشته باشی همه چی...
-
گریه
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 14:42
همیشه میگن "مرد که گریه نمیکنه" اما من میگم چرا! بعضی وقتا هم میتونه گریه کنه میتونه گاهی یه گوشه بشینه و بدون دغدغه بذاره اشکاش راهشونو پیدا کنن میتونه تموم اون حس هایی که تو وجودش جمع و تبدیل به بغض شدن رو با اشک بشوره و ببره داغی اشک رو روی گونه هاش حس کنه احساس سبکی ِ بعدش رو تجربه کنه حتی گاهی اجازه بده...
-
جدایی
شنبه 22 مردادماه سال 1390 17:59
بعض وقتا مجبور میشی بعضی چبزا رو بذاری و بری امان از اون روزی که بخوای از کسی جدا بشی و بری خیلی سخته متین، خیلی زیاد درد داره...دلت مچاله میشه مخصوصا اگر برای نگه داشتنش جنگیده باشی اما خب روزگار همینه.. کاریش نمیشه کرد یکی از قوانین طببیعت واسه دووم اوردن سازگاریه ماهم جزو همین طبیعتیم اره عزیز دلم، به نظر بی عدالتی...
-
صبر
جمعه 21 مردادماه سال 1390 19:53
میدونی متین یکی از سخت ترین کارای دنیا صبر کردنه...صبور بودنه ... نمیتونم بگم بهترین کار دنیاست، چون بعضی جاها جواب نمیده... هیچ چیزی تو دنیا مطلق نیست امایکی از کارای خوبه...و کارای خوب همیشه اسون نیستن.. انقد خوب هست که میتونه قویت کنه ....ازت یه مرد بسازه! اره عزیز دلم وقتی حرفی که دلتو میسوزونه میشنوی ... وقتی...
-
دوست
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 17:03
از در باشگاه که بیرون اومدم عینک افتابیمو زدمو راه افتادم گوشیم ساکت تو دستم بود تو ذهنم یه چیزی جرقه زد و یاد یکی از دوستام افتادم که چند روز پیش بهم زنگ زده بود و نتونسته بودم جواب بدم، کاملا فراموش کرده بودم شمارشو پیدا کردمو گرفتم - الو سلاااام - ساراااا تویی؟ سلااااااااام صدای محبوبه بود دوست سوم دبستانم تازه...
-
پیش میاد
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 23:52
الان که دارم برات مینویسم دلم یخرده گرفته اتفاقی نیفتاده ها، فقط شاد نیستم گاهی پیش میاد شاید واسه توهم پیش اومده، شایدم هنوز زوده تا تجربه ش کنی نه ناراحتی نه خوشحال، صورتت نه میخنده نه اخم میکنه، یهو میبینی داری بی هدف قدم میزنی یا یجا نشستی بدون اینکه متوجه بشی مغزت پر از فکرای جور وا جور میشه، از فکرای قشنگ گرفته...
-
متین من
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 20:05
سلام متین من عزیزم.... پسرم اینجا رو ساختم تا با تویی که هنوز نیستی حرف بزنم... برات خاطره تعریف کنم... نصیحتت کنم و بزرگت کنم شاید یه روزی همه اینها رو واقعا خوندی...