مبادا!!!!

متینم... مادرم... عزیزم ...پسرم     

مبادا ... مبادا روزی بخوای حرمت دختری رو زیر پا بذاری 

مبادا بخوای خواسته یا ناخواسته ظرف بلور دختری رو لب پر  یا لکه دار کنی 

مبادا به دل دختری ترس و دلهره راه بدی 

مبادا روزی با نگاه ناپاکی احساس امنیت رو از دختری سلب کنی  

مبادا بخوای برا قدرت نمایی صداتو بلند کنی 

مبادا غریزت این اجازه رو بهت بده که اشک دختری رو در بیاری  

مبادا کاری کنی که کابوس رو وارد خوابهای یه دختر کنی 

مبادا با یه حرکت اشتباه دختری رو از دختر بودنش .. از زنده بودنش بیزار کنی...

مبادا...مبادا!!

شاید تو این چیزایی که گفتم رو هیچ وقت نتونی حس کنی  

اما اینو از من داشته باش 

اینا از بدترین چیزایین که یه دختر در طول زندگیش میتونه احساس و تجربه کنه... از بدترین  چیزها!!!

فرق میکنه...

                    

 

فرق میکنه.. همه چیش فرق میکنه    

حداقل با چیزایی که تاحالا دیدم خیلی فرق میکنه 

حتی خوبیهاو بدیهاش... با همه خوبی ها و بدیها فرق داره 

هرچی فکر میکنم ، هرچی بیشتر پیش میرم ، بیشتر به تفاوتهاش میرسم 

 یه سرو گردن بالاتر

اینه که دلمو به درد میاره... 

میدونی متین

خیلی وقتا همه چی چه خوب چه بد  ختم میشه به ... پایان غم انگیز همیشگی... همون قصه تکراری  

اما این لامصب حتی پایان غم انگیز همیشگیشم فرق میکنه 

همینه که دلمو بیشتر به درد میاره ..مچالش میکنه ... دردش خیلی زیاده !!!

گاهی بدم نیست

                                     

 قبل از اینکه از آخرین پله ساختمون بیای پایین و وارد کوچه بشی، هدفونتو درمیاریو میذاری تو گوشت 

 اهنگ مورد علاقتو میذاریو صداشو بلند میکنی

دیگه هیچی نمیشنوی جز اون چیزی که دوست داری 

اینطوری خودتو از دنیای اطرافت جدا میکنی و وارد دنیای خودت میشی 

بدون اینکه کوچیکترین رابطه ای با ادمایی که از کنارت رد میشن داشته باشی 

همه چی مثل یه فیلم صامت سیاه و سفید از جلوی چشمات میگذره 

تو که به یه فیلم تعلق خاطر نداری! 

خودتیو دنیای خودت .... 

اما درست زمانی که تو خیالت داری میچرخی ،  

بیخیال کنار خیابون می ایستی تا چراغ سبز شه 

یه پسربچه یهو از کنارت رد میشه تا بره اونطرف خیابون 

و تو ناخواسته دست میبری و از پشت کیفشو چنگ میزنی  

تا ماشینی که بی هوا داره رد میشه بهش نزنه 

اینجاست که هدفونت از گوشت درمیاد 

یک عالمه صدا میاد روی فیلم صامتت 

از صدای ترمز ماشین گرفته ..تا صدای خنده چنتا بچه 

اینطوریه که از دنیای خودت خارج میشی و

وارد دنیای بقیه میشی ، 

دنیای واقعی!!! 

دنیایی که همه با یه زنجیر نامرئی یه جورایی بهم وصلن   

شلوغه ، خیلی شلوغه ... اما کافیه که همون پسربچه برگرده ،  

به نشونه تشکر بهت لبخند بزنه و با همون سرعتی که اومد، رد شه و بره 

اونوقته که تو هم یه نفس  عمیق و راحت میکشی و 

متوجه میشی این دنیای واقعی بعضی وقتا خیلی هم بد نیست!!!!....

گریه

همیشه میگن "مرد که گریه نمیکنه" 

اما من میگم چرا! بعضی وقتا هم میتونه گریه کنه  

میتونه گاهی یه گوشه بشینه و بدون دغدغه بذاره  اشکاش راهشونو پیدا کنن 

 میتونه تموم اون حس هایی که تو وجودش جمع و تبدیل به بغض شدن رو با اشک بشوره و ببره  

 داغی اشک رو روی گونه  هاش حس کنه  

احساس سبکی ِ بعدش رو تجربه کنه

حتی گاهی اجازه بده شونه هاش بلرزن.. 

... اره مادرم، هیچ اشکالی نداره 

شونه های یه مرد برای تحمل درد و رنج قویین ، 

 اما گاهی قوی تر از اون گریه ست که با چند قطره اشک میتونه برای یه مدتی ، حتی کوتاه  اون بار رو از روی شونه هات برداره   

گریه یکی از نعمتای خداست ... پس خودخواهانه همیشه پسش نزن...  

اما باز هم در کنارهمه اینهاچیزی که  همیشه گفتم و میگم اینه... دیدن گریه ی یه "مرد" خیلی  سخت و سنگینه... خیلی

جدایی

                                          

 

بعض وقتا مجبور میشی بعضی چبزا رو بذاری و بری 

امان از اون روزی که بخوای از کسی جدا بشی و بری 

خیلی سخته متین، خیلی زیاد  

درد داره...دلت مچاله میشه 

مخصوصا اگر برای نگه داشتنش جنگیده باشی 

اما خب روزگار همینه.. کاریش نمیشه کرد 

یکی از قوانین طببیعت واسه دووم اوردن سازگاریه 

ماهم جزو همین طبیعتیم 

اره عزیز دلم، به نظر بی عدالتی میاد،شایدم باشه نمیدونم

اما عدالت و توازن دنیا گاهی به  همین بی عدالتیشه  

بعدا شاید با گذر زمان حکمتشو فهمیدی... شایدم هیچ وقت نفهمیدی و تا روزی که زنده ای بذاریش به پای ...خیلی چیزا