دیشب خواب دیدم ایرانمو دارم وسایلمو جمع میکنم تا بیام اینور دنیا
مامان و بابا و سحر کنارم بودن و کمکم میکردن
تموم مدت خوابم داشتم گریه میکردم
از این گریه هایی که بلند بلند زار میزنی
میشینی رو زمین ، شونه هات به شدت میلرزن و صورتت خیس خیس میشه
زار میزدم که من نمیخوام برم، میخوام اینجا بمونم
احساس میکردم هرآن قلبم وایمیسته
احساس اینکه دیگه نمیتونم ببینمشون داشت خفه م میکرد
به هرچیزی میتونستم چنگ میزدم
خودمو چسبونده بودم به مامانم
که یه دفه از خواب پریدم
.
.
.
کاش فقط کابوس بود