من ماندم و هیچ



و آن روزی که خواهرم ارام ارام از من دور شد و

شیشه های مات فرودگاه او را در برگرفت

و حسرت یکبار دیگر او را در اغوش کشیدن ،

او را بوییدن را از من گرفت

و من ماندم و اشک خشک شده

من ماندم و حرفهای خواهرانه نگفته

من ماندم و هیچ...

خوشحالم

خوشحالم

خوشحالم که کنارم هست

خوشحالم که نگاهش پر از مهربونیه

خوشحالم که صداش پر از آرامشه

خوشحالم که شونه هاش به محکمی یه تکیه گاهه

خوشحالم که خنده هاش به مثال شادترین اوازهاست

خوشحالم که آغوشش تا همیشه هست ....