و آن روزی که خواهرم ارام ارام از من دور شد و
شیشه های مات فرودگاه او را در برگرفت
و حسرت یکبار دیگر او را در اغوش کشیدن ،
او را بوییدن را از من گرفت
و من ماندم و اشک خشک شده
من ماندم و حرفهای خواهرانه نگفته
من ماندم و هیچ...