خونه خدا

 

  

میگن خونه خدا یه جایی وسط یه صحرای دوره  

یه بنای نه خیلی کوچیک و نه خیلی بزرگ که یه پارچه بزرگ مشکی روشو پوشونده 

میگن جاییه که اگه یه بار بری ، دلت میخواد باز هم بری 

جایی که پر از ارامش و معنویته  

.

اما من میگم  خونه خدا یه جایی همین نزدیکی هاست 

یه بنای نه خیلی کوچیک ، نه خیلی بزرگ، اما با یه عالمه نورو گرما 

یه جایی پر از ارامش ، پر از معنویت ، پر از امنیت ... 

جایی که یه پدر داره به محکمی کوه ، 

یه مادر داره به پاکی چشمه اب

و یه خواهر داره به لطافت لطیف ترین گلبرگها 

درسته که میگن خونه خدا یه جای دوره  

میگن  اونجا بهتر حسش میکنی

اما من میگم  همین نزذیکی ها یه خونه هست که اونجا میتونی حضورشو از هرجای دیگه ی دنیا بیشتر حس کنی