خونه

خونه به جایی گفته می شه که وقتی جلوی تلویزیون خوابت می بره ، یکی باشه که روت پتو بندازه...

واقعیش...

وارد کفش فروشی که شدم خیلی شلوغ بود ... بوی عید میومد

یه کفش انتخاب کردم و تا برام بیارنش یه گوشه نشستم

داشتم موبایلمو چک می کردم که صدای ظریفی نظرمو به خودش جلب کرد

دو تا صندلی اونورتر یه خانوم پا به سن گذاشته نشسته بود

آرایش کرده بود .. از همون آرایش های خانوم های پیر که همه دوس دارن ، یه مامان بزرگه شیک.

ولی بازم آرایش چین و چروکای پیری رو نمی پوشوند

مخصوصا وقتی به حرفاش دقت کردمو دیدم داه غر میزنهو دیدم که کنارش یه واکر هست

کسی که داشت بهش غر میزد کسی نبود جز شوهرش

توی ۱۵ ثانیه عاشق اون پیرمرد شدم وقتی دیدم داره با حوصله زیاد و به آرومی یه بوت رو پای خانومش میکنه

با هر فشاری که به پای خانومه وارد می شد ، دردش می گرفتو چین و چروکاش و در کنارش غرهاش هم بیشتر می شد

اما پیرمرد خم به ابرو نمیاورد

طوری رفتار می کرد ، طوری به صورت زنش نگاه می کرد انگار داره کفش پای سیندرلا می کنه..

یه نگاه به دورو برم انداختم

همه اونایی که این صحنه رو میدیدن یه لبخند گوشه لبشون بود

مطمئنم همه داشتن به یک چیز فکر می کردن

عشق های خیالی تو داستانها  می تونن تو واقعیتم باشن... تازه واقعیشون خیلی قشنگتره.. خیلی