مرسی که هستی...


تاریخا درست یادم نیست اما...

میتونم بهت بگم روزی که وارد زندگیم شدی هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که تو خونه خودمون بشینمو اینارو برات بنویسم

۸ سال از رفاقتمون میگذره و تو همچنان بهترین دوستمی

و من خوشبخترین دنیا

رفاقتمون آسون نبود، خودت  بهتر ازهمه میدونی چیا که نکشیدیم

اما امروز ۳ سال از روزی که به همه دنیا اوج رفاقتمونو نشون دادیم  میگذره

 و من هر روز خوشحالترم از دیروزم

و  عاشق ترم  از دیروز

مرسی که هستی 


دیشب خواب دیدم



دیشب خواب دیدم  ایرانمو دارم وسایلمو جمع میکنم تا بیام اینور دنیا

مامان و بابا و سحر کنارم بودن و کمکم میکردن

تموم مدت خوابم داشتم گریه میکردم

از این گریه هایی که بلند بلند زار میزنی

میشینی رو زمین ، شونه هات به شدت میلرزن و صورتت خیس خیس میشه

زار میزدم  که من نمیخوام برم، میخوام اینجا بمونم

احساس میکردم هرآن قلبم وایمیسته

احساس اینکه دیگه نمیتونم ببینمشون داشت خفه م میکرد

به هرچیزی میتونستم چنگ میزدم

خودمو چسبونده بودم به مامانم

که یه دفه از خواب پریدم

.

.

.

 کاش فقط کابوس بود

پدر یعنی...


پدر یعنی سکوت

پدر یعنی عظمت

یعنی درد

یعنی آرامش وسط طوفان

یعنی شکستن و ایستادن

یعنی بغض همیشه فرو خورده

یعنی نگران

یعنی با چشماش حرف زدن، قربون صدقه رفتن، افتخار کردن

یعنی  همیشه بعد از مادر

یعنی مَرد

پدر یعنی یه عمرتنهایی...

خاک



چه حسی بهت دست میده وقتی جمله " هرکجاهستم باشم، آسمان مال من است" رو میشنوی یا میبینی؟

همه یه نگا به آسمون بلند میندازیمو با یه لبخند تاییدش میکنیم

اما اون موقع که سهراب این شعرو میگفته کسی نبوده بهش بگه "داداش تو راست میگی، اما تو به من بگو من خاکو چه کنم؟"

میتونی همین ادعا رو واسش بیای؟

فکر کردی میتونی وسط غربت داد بزنی این خاک، خاک منه بدون اینکه یه پلیس به جرم غریبه بودنت  بخوابونتت رو زمین؟

فکر کردی میتونی وسط تهران داد بزنی این خاک سهم منه بدون اینکه یه مامور به جرم  آزاد بودنت دستتو از پشت ببنده؟

نه آقا جون ، تو فقط میتونی بگی هرکجاهستم باشم، این خاک مظلوم تر از این حرفاست.

غربت جای بدیه




غربت جای خوبیه

جاییه که  فکر میکنی همه چی بهتره

جاییه که فکر میکنی راحتتر به ارزوهات میرسی

جایی که دور از همه دغدغه ها و مشکلات تو کشور خودت، آرامش داری

اما غربت جای بدیه

جاییه که تو رو از همه کَست دور میکنه

جاییه که تو زود به زود بغضت میگیره

جایی که مجبوری آدما رو از پشت صفحه کامپیوترت بغل کنی و سعی کنی بوی اون آدما رو به سختی به خاطر بیاری

جاییه که باعث میشه اونقدر دور بیفتی که وقتی برمیگردی و برا اولین بار برادرزاده ت رو از نزدیک میبینی برا اومدن تو بغلت غریبی کنه

بدترین قسمتش جایی که وقتی برمیگردی، خیلی از اون آدمایی که دوسشون داری دیگه نیستن 

و تو حتی اونجا نبودی تا  بتونی تو مراسم ختم باهاشون خداحافظی کنی. 

نبودی که اطرافیانشون رو تسلی بدی،

 حتی وفتی بعد مدت ها اونا رو میبینی  اونقدر خاکش سرد شده که خیلی عادی میتونی بگی " خدا بیامرزتش آدم خوبی بود"

غربت جای بدیه

جاییه که تا فکر میکنی خوشحالترین دنیایی، با صدای گریه مادرت  پشت تلفن بهت یادآوری میکنه که شاید اولویت بندی زندگیت به اون درستی که فکر میکنی نبوده!