تو سالم باش


داشتم می رفتم دانشگاه 

سوار یه تاکسی شدم

راننده تاکسی یه آقایی بود  تو دهه ۶ زندگیش

موهای کم پشتش سفید شده بود و شونه های نحیفش خمیده

بعد چند دقیقه گوشیش زنگ خورد

- سلام خانوم خوبی؟ 

+

- جانم؟

+

-امروز مرخص میشی؟ ساعت چند؟

+

-ساعت ۲؟ باشه من ساعت ۱.۵ اونجام

+

- نگفتن هزینه ش چقد میشه؟

+

- ۲ میلیون و ۳۰۰ ؟ چه خبره ؟ مگه چیکار کردن؟

+

- حالا اشکال نداره خانوم

+

- می دونم عزیزم ، طوری نیست ، تو فکرشو نکن

+

- میگم فکرشو نکن خانومم ، طوری نیست ، تو سالم باش فقط

+

- چشم خانوم چشم ، خدافظ

تلفنش که قطع شد پشت چراغ قرمز رسیده بودیم

دنده رو خلاص کرد و ارنجش رو گذاشت رو فرمون و دستشو رو پیشونیش

و من فقط نفسم از فضای سنگین بند اومده بود

دیدن فشاری که رو شونه  های پیرش بود ...

خوبی ازدواج

چند ماهی میشه که چیزی ننوشته م

ازدواج کار زیاد داره

مخصوصا اگر به جای یکی ، ۳-۴ تا مراسم داشته باشی 

الان که بعد اون همه مراسم برگشتیم به روال عادی زندگی

خوشحالم و شاکر

از این که تمام مدت کنارمه

کنارم نفس می کشه

کنارم زندگی می کنه

به خاطر همه چی خوشحالم

زندگی مشترک دغدغه های خودشو داره

اما به قول هومن ,

یکی از خوبیای ازدواج اینه که شب امتحان تنها نیستی


من ماندم و هیچ



و آن روزی که خواهرم ارام ارام از من دور شد و

شیشه های مات فرودگاه او را در برگرفت

و حسرت یکبار دیگر او را در اغوش کشیدن ،

او را بوییدن را از من گرفت

و من ماندم و اشک خشک شده

من ماندم و حرفهای خواهرانه نگفته

من ماندم و هیچ...

خوشحالم

خوشحالم

خوشحالم که کنارم هست

خوشحالم که نگاهش پر از مهربونیه

خوشحالم که صداش پر از آرامشه

خوشحالم که شونه هاش به محکمی یه تکیه گاهه

خوشحالم که خنده هاش به مثال شادترین اوازهاست

خوشحالم که آغوشش تا همیشه هست ....

جمعه ۱۷ خرداد ۹۲

متین عزیزم،

جمعه ۱۷ خرداد روز عقد من و بابا هومنت بود،

بابات  بهترین مرد دنیاست ، مثل تو.

نمی دونم اون زمانی که تو داری اینارو می خونی ، بابات چه شکلیه و چه جوریه

اما مطمئنم که اون زمان هم بهترین بابای دنیاست

قدرشو بدون عزیزم