تا دو تا خیابون بالاتر و پایین تر از مسجد ترافیک بود
من نگران تو تاکسی کیفمو در اوردم تا پول بدم
راننده با غر گفت اه چه ترافیکیه! چه خبره مگه؟!
و من فقط سرمو انداختم پایین تا خیس شدن چشمامو نبینه
جلوی در مسجد مردای سیاه پوش ایستاده بودن
بینشون کسایی رو دیدم که سالها بود ازشون خبر نداشتم... همبازیهای بچگیم ... دلم میخواست تک تکشونو بغل کنم
ولی چرا اینجا باید میدیدمشون؟!؟!؟!
با اسانسور رفتم بالا
در که باز شد
عکس بزرگش ُ از دور دیدم و.... اشکام...
صدای ضجه مادرش...
گریه های دوستاش...
ناله های جمعیت...
مادربزرگش یه گوشه نشسته بودو بی صدا اشک میریخت
سرمو گذاشتم رو پاهاش و صدای هق هقم بلند شد
سرمو ناز میکرد... دستاش میلرزید
صدای کسی که روضه میخوند تو ناله ها گم شد
صدای مادرش...
عکس زیباش...
دسته های گل...
متوجه نشدیم کی روضه تموم شد
فقط مستخدم مسجد اعتراض کنان با صدای بلند گفت
- خانوما برین دیگه، سالنُ خالی کنید میخوام برا مراسم بعدی تمیزش کنم...
جمعیت کم کم خارج شدن
چراغای سالنُ یکی یکی خاموش کردن..
اخرین نفرایی بودم که اومدم بیرون
برای اخرین بار برگشتم تا عکسشو ببینم
عکسشو برداشته بودن... گلنوش دیگه رفته بود.....
حجم مصیبت رفتنش تازه از الان تو هوا جریان پیدا میکنه تا مغز استخونه ادمو میسوزونه...
داغ آن قدر عظیم هست که سخت جانی می خواهد که سکوت کنی و لب به شکوه و گلایه باز نکنی .... روحش شاد
sara azizam tasliat migam...omidvaram ke ghame akharet bashe...az dast dadane kasi ke baraye adam azize che doost che famil kheili sakhte...mifahmam...ham baraye to, ham baraye khanevadash az khoda sabr o tahamol mikham...daghe bozorgiye
مرسی عزیزم
حتما به وبلاگت سر میزنم
midonam vaghte monasebi nist, ama didam hala ke webogeto mikhonam dorost nist male khodam ro nagam...manam chand sali mishe minevsiam...khoshhal misham bekhonish ...
sara jonam delam pore ghose ast o tanha jayi o chizi ke aroomam mikone webloge to o ahangeshe:) merccc baraye in ahange ghashang
قدمت رو چشم خانومیییی
نبینم دلت غصه داشته باشه