وقتی دستاش دورته...
وقتی اروم تو بغلش جا میگیری
وقتی گرمای وجودشو حس میکنی
.
.
دیگه هیچی نمیشنوی جز صدای ضربان قلبش که داره اروم اما بی وقفه میزنه
اون لحظه حتی اگر بدترین چیزا تو ذهنت باشه .. اگر بغض تنهایی داره خفه ت میکنه
حتی اگه از شدت ترس بدنت میلرزه...فقط کافیه محکمتر بغلت کنه و لباشو به پیشونیت بچسبونه
کافیه نفسهاشو حس کنی...
همون جاس که تموم ارامش دنیا از پیشونیت سرازیر میشه و همه وجودتو میگیره
بیرون سرما بیداد میکنه... اما تو کنار یه اتیش با یه گرمای مطبوع نشستی...
گرمایی که تورو اروم اروم خوابت میکنه و وارد دنیای بیخیالی و خلسگی میکنه
>
>
ولی...
امان از اون موقعی که بیدار شی و ببینی که دستاش دورت نیست
اتیش خاموش شده و سرما به داخل راه پیدا کرده
اونجاس که تو میمونی و یه عاااالمه تنهایی و ترس و بغض و دلتنگی...
تو میمونی و یه جای خالی که به اندازه تموم تنهاییت بزرگه...
به ولاگی بیا که برای همه ساراست
اما یادت نره همه صفحاتش روببینی
نظر هم بدین لطفن
حتما
قشنگ بود سارا
اگه گرمی تو قلبت باشه همیشه ابدی میمونه..
جلیلی !؟
خب بد اگه دستم دورش بود بعد که بیدار شدم دیدم دستام خالیه چی ؟! اینو نگفتی !!
خب اون میشه یه پست دیگه
امروز کاری رو کردم که نباید میکردم واقعا عزاب وجدان گرفتم.
یه دختری رو که فک میکردم ۹ماهه منو با بدجنسی سر کار گزاشته خیلی اذیتش کردم خیلی.
تازه فهمیدم که هیجی تو دلش نیست نمیدونم احساسمو درک میکنین یا نه اما واقعا نمیدونم چیکار کنم گفتم بیام وب شما شاید شما بدونین چی کار کنم
ممنون یه دنیا ممنون