بعضی وقتا...

 

بعضی وقتا چشمات قرمز میشن و شروع میکنن به سوزش... ولی از غبار هوا نیست  

بعضی وقتا  وقتی دهنتو باز میکنی تا چیزی بگی  صدایی شنیده نمیشه...به خاطر سرو صدای اطراف نیست 

بعضی وقتا چیزی راه گلوتو میبنده ونفس کشیدنتو سخت میکنه.. ولی چیزی تو گلوت نیست .. هیچکس هم گلوتو فشار نمیده 

 . 

.

 اما

حتی وقتی اون چیزی که راه گلوتو بسته میخواد بیاد بالا تا تو نفس بکشی،  خودت قورتش میدی تا بالا نیاد ... میخوای خفه شی

 صدات تا حلقومت میاد بالا، اما خودت دستتو جلوی دهنت میذاری ... میخوای شنیده نشی

 چشمات داره از سوزش بی حس میشه ، بهت التماس میکنه که بباری تا سبک شه اما تو تا اونجا که میتونی مقاومت میکنی تا پلک نزنی   ... میخوای بند و به اب ندی

.

اینطوری تو میمونی و یه عالمه سکوت و یه غرور به ظاهر پیروز  

تو میمونی و یه نگاه بی تفاوت  اما پر از گریه

 خودتم بهتر از همه میدونی که بدجور بند و به آب دادی...